محمد طائي گفت: چون مسئول شما هستم اشتباهتان را شخصاً جبران مي‌کنم، ولي اگر باز هم تکرار شود، بايد با هزينه‌ي خودتان تلافي کنيد.
نوید شاهد کرمان، "ماه مبارک رمضان بود. غذايي را که براي افطارش آورده بودند، برداشت و حرکت کرد. آن روز حقوق هم گرفته بود. وقتي به خانه‌ي يکي از مستمندان رسيد، تمام حقوقش را روي قابلمه‌ي غذا گذاشت. در زد. در باز شد. مردي ظاهر شد. پول غذا را به او داد وگفت : تصور نکني پول را بدون حساب و کتاب به تو مي دهم، فعلا به صورت قرض قبول کن تا وقتي پولدار شدي آن را پس بدهي .» براي اينکه آن فرد خجالت نکشد ، اين حرفها را زد .  
    
*** اگر فرصتي پيدا مي‌کرد، به ديدن پدر و مادر و اقوامش مي‌رفت. در چنين مواقعي هيچ وقت پوتين هايش را بيرون نمي‌آورد. همين طور ايستاده سلام و احوالپرسي مي‌کرد. هر وقت به خانه ما مي آمد، وسط حياط مي ايستاد و از حال مان مي‌پرسيد. هرگز نمي‌نشست. موقع خداحافظي سفارش مي کرد: « قرآن و نهج البلاغه بخوانيد. از قرآن و نهج البلاغه دست بر نداريد که هر چه داريد، از همين‌هاست .»   

***  محمد با برخورد تند و فيزيکي مخالف بود. هميشه سعي مي‌کرد با بحث و گفتگو ذهن مخالفين نظام را روشن کند. يک روز در حالي که از اهانت  گروهک ها به مسئولين جمهوري اسلامي به شدت عصباني بودم، وارد اتاق کارش شدم و با ناراحتي در را بستم. سرش را از روي مقاله‌اي که مي‌نوشت، بلند کرد و پرسيد‌: « چه خبره؟! چرا در را مي شکني؟!» گفتم: « چقدر بايد طاقت بياوريم؟ منافقين به آقاي ......... (‌يکي از مسئولين حکومتي ) تهمت زده اند.» با خونسردي گفت: « مهم نيست. مردم ايشان را  مي‌شناسند.» همانطور عصباني نگاهش كردم . لبخند زد و گفت: «عصبانيت فايده اي ندارد. بايد به گونه‌اي رفتار کنيد که جـذب شما شـوند. بـايـد با استدلال آنها را به راه راست هدايت کنيد .» خودش اين کار را مي کرد. با نوشتن مقاله و صحبت هاي منطقي مخالفين را ارشاد مي کرد . 

***  مسئول روابط عمومي سپاه بود. من هم زير دستش کار مي‌کردم. آن موقع روابط عمومي کارهاي تبليغاتي مي‌کرد. وظيفه‌ي من نوشتن شعارهاي انقلابي بود . 
يک روز وقتي به محل کار آمد ، ناراحت به نظر مي رسيد. پرسيدم: « اتفاقي افتاده؟ » گفت: « شما شعارهاي خوبي مي نويسيد. هم محتواي خوبي دارند و هم خوش خط و با سليقه است ولي ........» گفتم : « ولي چه ؟! » گفت: « گاهي در انتخاب مکان دقت نمي کنيد .» آن موقع شعارها را روي ديوارهاي خيابان‌ها و کوچه‌ها مي‌نوشتيم. گمان کردم شخصي از اينکه روي ديوار خانه يا مغازه اش شعار نوشته‌ايم، شکايت کرده است.
حدسم درست بود. گفت : « ديروز روي ديوار مغازه‌ي فلان شخص شعار نوشته‌ايد، اما ايشان راضي نيست. بهتر است برويد رضايتش را جلب کنيد.»  سراغ آن شخص رفتم. رضايت نداد .به دستور محمد طائي رنگ خريدم و ديوار مغازه اش را رنگ کردم . پول رنگ را محمد پرداخت و گفت: « چون مسئول شما هستم اشتباهتان را شخصاً جبران مي‌کنم، ولي اگر باز هم تکرار شود، بايد با هزينه‌ي خودتان تلافي کنيد .» بعداً تعدادي تابلوي بزرگ چوبي درست کرد و با نصب آنها در ميادين و چهارراه ها مکان مناسبي جهت نوشتن شعار و آگهي و اطلاعيه به وجود آورد."
برگزفته از کتاب افطار سرخ

شهید محمد طایی در سال 1333 در  کرمان به دنیا آمد. وی پس از اتمام سربازی در 15 مهرماه 1356 راهی کانادا و در کانادا مشغول فراگیری زبان شد.در 22 بهمن 57 وارد ایران شد به کرمان مراجعت نمود. پس از ورود به کرمان وارد سپاه پاسداران گردید و در قسمت روابط عمومی مشغول به کار گردید درتاریخ 13 آذر 1359 در مهاباد به شهادت رسید.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده