بانک سوژه ایثار و شهادت (64)
نوید شاهد: چند سال پیش که امیر حسین کلاس چهارم بود یادم می آید به آنها گفته بودند که مقاله ای در رابطه با جبهه و جنگ و یا خاطره ای که مربوط به آن زمان باشد می توانند بنویسند.
نامه هايي كه به مقصد رسيد و نرسيد!

چند سال پیش که امیر حسین کلاس چهارم بود یادم می آید به آنها گفته بودند
که مقاله ای در رابطه با جبهه و جنگ و یا خاطره ای که مربوط به آن زمان
باشد می توانند بنویسند. شب وقتی که آقا هادی به منزل آمد امیرحسین پیش او
رفت و گفت:«پدر اگر خاطره ای از زمان جنگ دارید برای من تعریف کنید تا او
را به صورت مقاله در بیاورم.» ایشان تعریف می کرد:«در جبهه که بودیم مردم
خیلی به بچه ها لطف می کردند و مدام برای رزمنده ها آذوقه های بسته بندی
شده که توسط خودشان درست شده بود و هر کسی هم به اندازه ی وسع خودشان می
فرستادند و همین که در آن بحران مردم به فکر بچه ها بودند این خودش قوت قلب
خوبی برای ما بود. یک روز من و شهید اکرمی که در آن زمان فرمانده ی گردان
ما بود داخل سنگر نشسته بودیم که یکی از بچه ها تدارکات آمد و بسته هایی را
به ما داد و گفت:«این ها سهمیه ی سنگر شماست مقداری از هدیه های مردمی
است.» بعد از صحبت ها آقای اکرمی یکی از بسته ها را به طور اتفاقی برداشت و
باز کرد و دید علاوه بر نخود و کشمش یک نامه هم در داخل بسته است، او
کنجکاو شد و فوراً نامه را باز کرد و دید که نامه توسط یک دختر روستایی هفت
ساله نوشته شده است. آن دختر در نامه نوشته بود:«برادر رزمنده این هدیه
ناقابل را قبول کنید و امیدوارم که در جبهه سلامت و موفق باشید و در ضمن
دوست دارم این بسته به دست هر یک از رزمندگان عزیز می افتد برای من نامه
بنویسید و با من در ارتباط باشد.» شهید اکرمی با خواندن نامه گویی دگرگون
شد و فوراً همانجا به من گفت:«هادی برو قلم و کاغذ بیاور می خواهم با کمک
هم یک نامه برای آن دختر بنویسم.» در آن مدت حدود پنج تا نامه بین شهید
اکرمی و آن دختر رد و بدل شد تا اینکه آقای اکرمی در یکی از عملیات ها به
شهادت رسیدند و بعد از حدوداً یکماه آن دختر روستایی مجدداً نامه ای برای
ایشان فرستاد و گفته بود:«حال شما چطور است چرا چند وقتی است که برای من
نامه نمی نویسید، اوضاع در جبهه چطور است امیدوارم همه رزمندگان موفق
باشند». من هم نامه ای برای آن دختر نوشتم و جریان را برایش توضیح دادم و
گفتم که:«آقای اکرمی شهید شده است و من هم دیگر دارم از اینجا می روم، شما
دیگر خودت را اذیت نکن و نامه ننویس امیدوارم دخترم همیشه موفق باشی». هنوز
دو هفته ای از فرستادن نامه ی من نگذشته بود که همان دختر دوباره نامه ای
برای ما فرستاده بود و در آن نوشته بود که:«شما راست نمی گویید آقای اکرمی
شهید نشده است و لطفاً جریان را دقیقاً برای من توضیح دهید و گویا از این
موضوع خیلی ناراحت شده بود، به طوری که اصلاً در گفتار نامه این ناراحتی
مشخص بود». بعد من هم عکس شهادت آقای اکرمی را چگونگی نحوه ی شهادت او را
طی نامه ای برای آن دختر فرستادم و بعد از چند روز هم از آن منطقه به جایی
دیگر منتقل شدم».
 این خاطره را امیر حسین نوشت و من یادم می آید در همان
سال به عنوان بهترین خاطره جایزه گرفت و حتی در استان خراسان هم به عنوان
خاطره ی برگزیده انتخاب شد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده