بانک سوژه ایثار و شهادت (51)
روز جمعه بود و تماشاگران گِردِ ميدان اصلي شهر(راه آهن مشهد) جمع شده و منتظر آغاز مبارزات هفتگي كشتي گيران محلي(چوخه) بودند.
كشتي

روز جمعه بود و تماشاگران گِردِ ميدان  اصلي شهر(راه آهن مشهد) جمع شده و منتظر آغاز مبارزات هفتگي كشتي گيران  محلي(چوخه) بودند. چند هفته بود كه قهرمان كشتي استان(جمشيد خان) پشت تمام  حريفان را به خاك رسانده بود. او امروز هم به ميدان آمده، در ميان تشويق  حاضران حريف مي طلبيد. در اين موقع جواني خوش اندام كه دوران خدمت خود را  طي مي كرد، وارد ميدان شد و آمادگي خود را براي مبارزه اعلام كرد. جمشيد  خان با حالتي تحقيرآميز از اوخواست كه با نفرات دوم و سوم استان كشتي  بگيرد. اما آن جوان با خونسردي گفت:« من آمده ام كه فقط با شما كشتي  بگيرم!» جمشيد خان در برابر ديدگان حاضرين چاره اي جز قبول مسابقه نداشت.

جوان ابتدا به سوي مردي كه كلاه سبزي بر سر داشت رفت و پيشاني او را بوسيد و بعد به وسط ميدان آمد. دو حريف در ميدان خاكي مبارزه با پاي برهنه رودر  روي يكديگر ايستادند و مانند ديگر كشتي گيران چوخه، دست بر شانهْ هم  انداختند و مسابقه را شروع كردند. دقايقي نگذشت،‌ ناگهان جوانِ كشتي گير در يك حركت غافلگير كننده به پاي حريف نامدار پيچيد و به سرعت او را از جا  بلند كرد و پشتش را به خاك رساند.

سالها از اين مبارزه گذشت. انقلاب اسلامي پيروز شد. سال 58 بود كه آن جوان  را ديدم ؛ اين بار او لباس پاسداري انقلاب را بر تن كرده بود. نامش را  همنجا دانستم: او بابا محمد رستمي بود.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده